امسال گفتن تبریک برای سال جدید میلادی حوصله نمانده بخصوص که می دانی تقریبا نیم میلون انسان کیلومترها دورتر جان باختند و میلیونها بی خانمان شدند عزیزانشان را از دست دادند و تمام هستیشان حتی کره زمین مثل سابق نیست و محور ان عوض شده حالا این چه نتایجی به بار می اورد بماند خلاصه ثقریبا کن فن یکون شده
بگذریم
سال گذشت و من چه چیزهایی را با خودم اهد کرده بودم که به پایان برسانمانجام ندادم
یکسال گذشت و سال تمام شد و از کارهای من وتصمیماتم هیچی به ثمر نرسید و دریغ این عمر عزیزمان است که می رود و ما غافلیم
همیشه اول سال میلادی و اول فروردین حال و هوای عجیبی دارم هم خوشحالم که سال قدیمی رفته اگر مطلوب نبوده که بیشتر مثل امثالکه برای من شروع ان با بیمارستان رفتن و 5 روز سند داشتن و ماه بعدش فوت بابا و این مسائل بود و فکر می کنم سال جدید با خودش شاید خیلی چیزهای خوبی به ارمغان بیاره ولی در واقع این ما هستیم که چیزهای خوب را برای خودمان به ارمغان می اوریم با خواستنمان پشتکار داشتنمان و امیدمان و همیشه اول سال کلی نقشه میکشم ئ امیدوارم اخر سال به خودم ببالم که کلی کار انجام دادم که متاسفانه در این اواخر این طور نبوده و خیلی زندگیم راکت مانده
ولی نمی دانم چرا وقتی المان بودم و عید میشد دلم می گرفت چون در شادی من به جز خودم و چند تا از دوستان ایرانیم کسی سهیم نبود و در خیابان حال و هوای تازه نبود همان زندگی عادی همیشگی بدون موج مثبت اشتیاقوجود نداشت
ولی 1 ژانویه که می خواست بشه ان را حسابی حس می کردم مغازه ها ترقه فشفشه راکتهای پر سرو صدل می فروختند با دوستان نقشه می کشیدیم از یک ماه جلو تر که کجا برویم چکار بکنیم رقص و اواز و پای کوبی بر پا می کردیم
یادم می اید ان وقتها که دانشجو بودم از تعطیلات استفاده می کردم و کار می کردم تا چاله های جیبم را برای اول سار پر کرده باشم و قرض و قوله هایم را به سال جدید نبرم و 31 دسامبر در مغازه ای که کار می کردم قول قوله بود چون باید تمام حسابهایمان موجودی انبار را چک می کردیم و تحویل میدادیم و مغازه ها که ساعت 12 ظهر می بستند کار ما تازه شروع میشد و همش حرص میزدیم زود تمام شه برویم خانه استراحتی کنیم و برای جشن اخر شب اماده بشویم ان وقتها که با مارتین دوست بودم مارتین می امد سر کارم و برایم نهار می اورد بعد هم خرید فشفشه و ترقه و این چیزها را نشانم می داد تا شب که یا با بچه های خوابگاه همگی در اشپزخانه پیتزایی راه میانداختیم و مارتین همیشه مامور درست کردن خمیر پیتزا بود و گاهی جور منم می کشید که بعد از کار چند ساعتی خواب می رفتم و بعدش هم باید به سرو وضعمان می رسیدیم که تیتیش مامانی باشیم بعد همه با هم شامی می خوردیم و نزدیکهای ساعت 12همگی میرفتیم از وسط جنگل با چراغ قوه بالای ثپه نزدیک خوابگاه که از انجا تمام اتشبازی معلوم بود یا وسط شهر روی پل بعد که اتش بازی راه می افتاد ما راکتها و فشفشه های خودمان را هوا می کردیم و کلی لات بازی در می اوردیم نوبت رقص و اواز می شد و اب کردن شمع و ریختن ان در کاسه اب سرد اول نیت میکردی بعد شمع اب شده را میریختی در اب و خوب هر بار یک شکلی میشد وبعد بقیه برایت ان شکل شمع را تعبیر می کردند و ان شکل میشد سوغاتی اغاز سال نو برای تو
بماند که همه دق ودلیشون را، متلکهایشان را شوخیهایشان را به این بهانه هواله همدیگر می کردند و صدای خنده
تا سر خیابان می امد بعد هم یکی میشد مسئول موزیک و دیجی بود و اهنگ درخواستی میگذاشت وتا خود صبح همه می رقصیدند و می خوردند و میخندیدند و بعضی ها رو همان صندلیهای کنار گود از حال می رفتند
عجب روزگاری بود که حتی یادش قلبم را به تپش می اندازد و ته دلم قلقلک میشه و 10 سال جوانتر میشم و با خودم میگویم توتیا این تو بودی که وقتی همه گرم بودند رقص ایرانی یاد المانیهای ب میدادی و ان بیچاره ها هم باچه سعی تو را دنبال میکردند عجب روزگاری دلم خیلی براش تنگ میشه انگاری انادم یکنفر دیگر بوده و من در کتاب خواندمشو خودم نبودم
برق چشمانم مثل یک رویا در نظرم زنده میشه
حالا امروز من همان احساس غربت عید خودمانرا در المان دارم که زندگی فورم عادی دارد و هیچ نشانه ای از ان هیجان نیست و احساس تنها ی میکنم انگاری دلم می خواهد به زور یک روز استثنایی باشه ودیگران این شور و حال مرا نمیتوانند با من تقسیم کنند و به هردوستی که گفتم بیا یک کاری کنیم درسته مثل ان زمان نمیشه ولی خودمان کیف کنیم فقط یک لبخند تحویلم میده که من بیشتر احساس خلع می کنم
ولی به قولی وصف العیش نصفالعیش هر چند که خودم هم حال ان را ندارم با داستانهای که در اخبار از این زلزله هر لحظه می شنویم و کلا حال روحی و جسمی خودم که زیاد جالب نیست خودم هم حوصله ان را نداشتم
ئلی بالاخره از قدیم می گویند وصف العیش نصف العیش