من و شکلات گم شده

بعد من خاطرات می مانند و تا ان زمان این من هستم و ام اس

من و شکلات گم شده

بعد من خاطرات می مانند و تا ان زمان این من هستم و ام اس

کتاب دلخواه

در بلاگ امید عزیز بازی اینترنتی را متوجه شدم که برایم جالب به نظر رسید از انجایی که حال خوشی ندارم و در گیر بیماری مامان هستم و خودم هم باید شیمی درمانی بشوم نمی توانم زیاد بنویسم  ولی من دلم می خواهد کتابی را بخوانم که بعد مرگم از خاطرات و نظرات دیگران و عقایدشان درباره من باشد چرا که بعد مرگ کتاب دیگر نمیشه خواند و من قبلا 

 ان را خوانده باشم و حالا به رسم 5 نفر را باید دعوت کنم  

 

 

پاتریس انلاین

نظرات 7 + ارسال نظر
ممدم ممد اهوازی شنبه 17 اسفند 1387 ساعت 02:19 http://zendegimoon.blogsky.com

بیا تا اومدنت شروع یه دوستی باشه...به امید دیدیار.

توتیا شنبه 17 اسفند 1387 ساعت 02:51

دوستان عزیز دوستی خودش پیش می اید بدون شروع با قید و شرط

هادی یکشنبه 18 اسفند 1387 ساعت 08:16

دلایلی که باعث می شود من و تو زنی را دوست داشته باشیم


چتر حمایت او را احساس می کنی ..... زمانی که خواهر توست .

گرمای محبت او را احساس می کنی .... زمانی که دوست توست.

هیجان وعشق او را احساس می کنی ....زمانی که عاشق توست.

از خود گذشتگی او را احساس می کنی...زمانی که همسر توست.

پرستش و ایثار او را احساس می کنی ....زمانی که مادر توست.

دعای خیر او را احساس می کنی ...زمانی که مادر بزرگ توست.

و باز هنوز او استقامت دارد....

قلب او بسیارظریف و شکننده است

بسیار شوخ و شیطان ..

بسیار فریبا ..

بسیار بخشنده ..

بسیار خوش آهنگ ..

او یک زن است ..

امید یکشنبه 18 اسفند 1387 ساعت 16:03 http://omid66.blogfa.com

سلام چه طوری ؟‌دلم خیلی برات تنگ شده بود / ممنون که در بازی شرکت کردی :)

شهلا باورصاد دوشنبه 19 اسفند 1387 ساعت 13:45

سلام دوست عزیز. ممنون از دعوت شما. فکر می کنم کمتر از آن شما را می شناسم که بتوانم در مورد برداشتم از شما بنویسم؛ مگر اینکه فرصتی بدهید تا شناخت مجازی بیشتری از شما به دست بیاورم.

حتما عزیز من نمی خواهم الان ان کتاب را بخوانم و کسی را مجبور نمی کنم نظر راجع به من بدهند ممنونتم

سانی پنج‌شنبه 22 اسفند 1387 ساعت 23:29 http://sany.ir

به این فکر نکرده بودم کتاب جالبی باید باشه که آدم نظر دیگرانو درباره خودش بدونه

هادی شنبه 24 اسفند 1387 ساعت 09:20

مثــل مــداد بــاش


پسرک از پدر بزرگش پرسید:
پدر بزرگ درباره چه می نویسی؟

پدربزرگ پاسخ داد:
درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی، تو هم مثل این مداد بشوی

:پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید
اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام

پدر بزرگ گفت : بستگی داره چطور به آن نگاه کنی، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی

صفت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند. اسم این دست خداست، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد

صفت دوم : باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر می شود ( و اثری که از خود به جا می گذارد ظریف تر و باریک تر) پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی، چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی

صفت سوم : مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه، از پاک کن استفاده کنیم. بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست، در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری، مهم است

صفت چهارم : چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است

و سر انجام پنجمین صفت مداد : همیشه اثری از خود به جا می گذارد. پس بدان هر کار در زندگی ات می کنی، ردی از تو به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کار می کنی، هشیار باشی و بدانی چه می کنی

مرسی زیبا بود فقط کامنتهای اقا هادی خیلی طولانی است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد