چه زیباست رفتن و چه زیباست رها شدن و از اسارت در بستن مرگ زیباست و لحظه کندن دردناک شاید صحبت درباره ان اسان نباشد ولی زیبااست و خوشحال میشوم کلامم را بتوانید درک کنید چون دوستتان دارم
امدم از لیلا عزیز و فانی مهربان برای کمکهایشان تشکر کنم حال خوشی ندارم نه روحا نه جشما و برای همین بعدا می ایم و مفصل می نویسم فقط دل ادم از قضاوتهای نا حق می سوزد
راستش نمی دانم از کجا شروع کنم چون من مثل توتیا یا بقیه دوستان کارم نوشتن نیست.
دوست خوبم از من خواست وبلاگش را به علت نا توانی تعطیل اعلام کنم ولی من دلم میسوزد که اینجا تعطیل بشه چون تازه اینجا بعد از مدتی راه افتاده ولی خوب مشکل توتیا و در حال حاضر نا توانی بینایی او و اینکه پزشک معاجش اصلا خواندن وپای ا ینترنت بودن را برایش ممنوع کرده باعث شد که بهش قول بدهم به جای او بنویسم. اینروزها خیلی دلگیره. گذشته از مشکلات جسمی تازه اش و عادت به ویلچر نداشتنش امیدش را قطع کرده.
ولی من می دانم بازم می نویسد برای همین نمی خواهم به جای او بنویسم و در ضمن می خواهم قولی که دادم را به جا بیاورم.
توتیای عزیز زود خوب شو و برگرد
لیلا