پرشین تی وی

بهم تلفن زد و گفت تلویزین پرشین تی وی را باز کن ببین کی و می بینی

با خودم گفتم بابا ولم کن دم رفتنم هست و هزار تا کار حال تلویزین را ندارم ولی با بی میلی روشن کردم و اشکهایم جاری شد

عجب حکایتی

دو سال پیش عید شمال رو زمین نشسته بودیم و از خاطراتمان می گفتیم از 15 سال قبل که از المان امده بودم و ایران و بهم گفت من هم دارم می ایم المان من خنده ای کردم و باورش نکردم و ان روز تحصیلاتش المان تمام شده بود منم بازم گیج بودم و امروز در پرشین تی وی او برنامه دارد و من بیننده همان نو جوان سالها پیشم و حالا او گجا و من کجا همان اوازها ولی این دفعه نه در اتوبوس بلکه روی صحنه جلو دوربین و من نه در اتوبوس بلکه ببیننده ره دور او