زپلشک اید و زن زاید و مهمان ...............
فقط می خواهم بگویم هنوز نفس می کشم روزی که باید بیمارستان می رفتم و شیمی درمانی می کردم همان دارو نوانترون مامان در بستر بیماری بود و نمی توانست با من بیاید بیمارستان هم زونا گرقته بود و هم مشگلات ریوی همه چیز خدایی گذشت ولی دمار از روزگارم در امد و هنوزم خوب نیستم مامان هم مشگل ریه که داشت حالا مشگل معده و روده هم دارد غذا نمی خورد درد زونا هم اذیتش می کند و من امروز فقط توانستم از تخت بیرون بیایم غذا بخورم و اینجا چند خطی بنویسم از عید و سفره هفت سین و بوی بهار در منزل ما خبری نیست خالا ماندم تگ تنها چه کنیم چون همه مسافرت خواهند بود و ایا می توانم کاری انجام دهم